قدس آنلاین: فیلمسازان زیادی در طول تاریخ سینما به سراغ مرگ و انسانهای در آستانه مرگ رفتهاند و هر یک به گونهای مرگ را اندیشیدهاند.
به عنوان نمونه اینگمار برگمان، فیلمساز شهیر سوئدی مرگ را مطمئنترین رویداد زندگی میداند، رویدادی که هراس از آن همواره و هر بار به گونهای در میان انسانها تجلی مییابد.
بنابراین در فیلم «مُهرهفتم» تلاش میکند تمثیلی بیابد با موضوعی بسیار ساده: انسان، جستوجوی ابدی او در راه یافتن خداوند و مرگ به عنوان تنها عامل مطمئن.
فیلمسازان مهم دیگری چون برسون، درایر، تارکوفسکی و... نیز مسئله مرگ و مواجهه انسان با آن را در آثارشان به شکلهای متفاوت مطرح کردهاند که در جای خود قابل بررسی است.
شاید قدرمشترک همه آنها را بشود در چند سطر بیان کرد که در آستانه مرگ، انسان میترسد، ترسی که با گسست از زندگی روزمره، با اندیشیدن به هستی و پرسش از آن میتواند به دلهره تبدیل شود. دلهره سرآغاز آگاهی از هستی خود و دیگران است. مرگ به عنوان یقینیترین امکان زندگی، انسان را در حصار زمان محدود میکند و انسان راستین هنگام رویارویی با مرگ خود یا دیگری تصمیم میگیرد به زندگیاش در دنیا معنایی ببخشد و این معنا بخشیدن میتواند نوع مواجهه انسان با مرگ را رقم بزند.
جهانگیر در فیلم سروش صحت در مواجهه با مرگی زودهنگام قرار دارد. دوستان او به دعوت برادرش دور هم جمع میشوند تا در روزهای واپسین در کنار جهان دمی خوش باشند.
هر یک از این دوستان با خود داستانی به فیلم میآورد که لزوماً ربطی به مسئله محوری فیلم یعنی مرگ جهان ندارد، اما در همگرایی آرام و بدون تأکید فیلمساز تا پایان فیلم ربط مییابد.
ربطش در این است که حضور این افراد در فیلم موجب طراحی موقعیتهایی میشود که بیش از هر چیز پوچی، سهل و ممتنعبودن موقعیت انسان امروز ایرانی را در روایت موازی با مرگ تدریجی جهان به نمایش میگذارد. برای همین است که جهان ترجیح میدهد گاهی از این جمع پرهیاهو فاصله بگیرد و همصحبت گاوی شود که چون او مریض و در آستانه مرگ است.
نمود بیرونی و نمادین افراد را میتوان در صحنه هجوگونه تابلوی شامآخر به وضوح تماشا کرد، آنجا که ژست هر یک موقعیتشان در داستان را تداعی میکند.
مشاجره فرخ و احسان در رابطه با نسیم در صحنه مذکور با مانع شدن فرخ در نزدیک شدن احسان به نسیم نمود مییابد. بهمن کماکان رضا را از نیلوفر جدا میکند. حمید و ناهید نیز به گونهای تصویر میشوند که همچنان دغدغه فضای مجازی را دارند. شایان و آسا بیشتر به هم نزدیک شدهاند و پیرمرد(پدر شایان) سر بر میز نهاده و به فکر فرورفته است. در این میان گاو جلو میز نشسته و در نظرگاه جهان است، چراکه او همصحبت جهان در فیلم است.
این صحنه در حقیقت بازتاب همه افراد داستان در مواجهه با مرگ جهان است. هر یک به فکر خویشتن و غافل از جهانی که به مرگ نزدیک و نزدیک-تر میشود.
فیلم جهان با من برقص با همین ایدههای به ظاهر ساده اما دیوانهوار تلاش میکند تا از انتقال مفهومی عمیق شانه خالی کند و به مخاطبش حالی کند آنقدرها جدی نگیرید. مرگ است دیگر خواهی نخواهی به سراغت میآید و فقط لازم است از او نترسی چنانکه خود جهان در دفترچه خاطراتش از زبان بهمن در آخر فیلم میگوید:هر کاری میکنم نمیتوانم مرگ را دوست داشته باشم، اما دیگه ازش نمیترسم. بنابراین آن فضای مفرح و سرخوش پایان فیلم معنا می-یابد. جایی که دوستان جهان بالای تپهای جمع شدهاند و با هم ترانهای را زمزمه میکنند و میرقصند. فیلم برای رسیدن به چنین پایانی از ایدههای عجیب و دیوانهواری وام گرفته است.
داستان فیلم در دل طبیعتی بسیار زیبا میگذرد که با توجه به مسئله اصلی فیلم (مرگ و زندگی) تضادی قابل تأمل را خلق کرده است.
اجرای موسیقی زنده در کنار صحنه از آن ایدههایی است که شاید فقط از سروش صحت برآید. به یاد بیاورید صحنه اجرای شبانه موسیقی محلی را در حالی که جهان پس از اقدام به خودکشی با طنابی به درخت آویزان است.
فیلم در طراحی موقعیتهای کمدی ظرافت بسیاری به خرج داده است. صحنههایی که در طویله و در حضور گاو اجرا شده هم در پیشبرد کلی داستان و هم در پرداخت شخصیتهای دخیل در قصه مؤثر است. در طویله است که بازی خیالی رضا با توپ، مخاطب جدی سینما را به یاد اثر جاودانه آنتونیونی، فیلمساز شهیر ایتالیایی میاندازد، هرچند بین این فیلم و آن تفاوت فراوانی در مضمون وجود دارد.
سروش صحت در فیلم «جهان با من برقص» بر آن است تا به شیوه خود مواجهه با مرگ را روایت کند، نه با لحنی جدی و فیلسوفمآبانه چونان فیلمسازان بزرگی که در اول نوشتار ذکرشان رفت بلکه با لحنی تلطیف شده، طنازانه و گاهی هجوگونه. اگر چون نگارنده پیگیر یادداشتهای او در روزنامهها درباره مسائل روزمره باشید، تأیید خواهید کرد که همان لحن در نوشتهها و نگاهش به روزمرههای ما، اینجا نمودی تصویری و سینمایی یافته است.
نظر شما